جنگ و تفاوتهای ما
على جوادى، سياوش دانشور، آذر ماجدى

یک دنیای بهتر: قبل از آنکه به نیروها و قطب بندی صفوف اپوزیسیون در قبال جنگ بپردازیم. اجازه دهید از برخی توهمات در میان مردم شروع کنیم. برخی جنگ را راه حلی برای خلاصی از شر رژیم اسلامی میدانند. بعضا میگویند "مرگ یکبار، شیون یکبار!" "جنگ بهایی است که باید داد تا از شر رژیم اسلامی خلاص شد!"، "جنگ رژیم اسلامی را تضعیف میکند. مردم سپس میتوانند رژیم را سرنگون کنند!"، یا اینکه گفته میشود: "با شروع جنگ سران رژیم فرار میکنند، مردم به خیابانها میریزند و کار رژیم را تمام میکنند!" این سناریوها چقدر واقعی است؟ چه عواملی زمینه ساز شکل گیری چنین تصوراتی هستند؟
على جوادى: یک ویژگی تمام چنین توجیهاتی دفاع از جنگ و نقش جنگ در تحولات سیاسی احتمالی آتی است. تاٽیراتی که بر شمرده میشود قبل از هر چیز تلاشی برای "شیرین" جلوه دادن یک فاجعه خونین و دهشتناک است که در صورت وقوع بشریت را دهها سال به عقب خواهد برد و صدها هزار کشته بجای خواهد گذاشت. در این تبلیغات اینگونه وانمود میشود که گویا جنگ ابزار و یا وسیله ای و حلقه ای برای رسیدن به هدف مورد نظر مردمی است که حکم به سرنگونی رژیم اسلامی داده اند. این پایه ای ترین توجیه در دفاع از جنگ طلبی بزرگترین ماشین جنگی جهان معاصر است. جنگ را عاملی برای سرنگونی و یا ابزاری در تضعیف رژیم آدمکشان اسلامی قلمداد میکنند. نیروهای مدافع چنین سیاستهایی قبل ازهر چیز یا از جنبش توده های مردم برای سرنگونی دست شسته اند و یا هیچگاه جایی در این جنبش نداشته اند. نتیجتا برای پاسخگویی باید از هدف چنین جنگی شروع کرد.
این جنگ قدرت است. خونین و نابود کننده و ویرانگر است. کوچکترین ربطی به منافع و اهداف توده های مردم ندارد. میتواند جامعه ای را به  نابودی بکشاند. میتواند به موجی از توحش و تروریسم و تعصب قومی و ملی و مذهبی دامن بزند. "فرصت ساز" نیست. برعکس نابود کننده بسیاری از فرصتها است. این جنگی بر سر خلاصی از شر اسلام و تروریسم اسلامی نیست. آزادی، مدنیت، امنیت و لیبرالیسم و یا دمکراسی غربی موضوع این جدال نیست. هدف آمریکا و متحدینش سرنگونی حاکمیت اسلامی و حذف اسلام سیاسی نیست. بلکه به دنبال تضعیف آن، به دنبال مطیع کردن امیال و اهداف منطقه ای رژیم اسلامی و ایجاد یک تجدید آرایش در سطح منطقه و در قبال بلند پروازیهای اسلام سیاسی هستند. برخلاف تصورات پوچ برخی از ناسیونالیستهای جنگ طلب و جریانات ضد جامعه، هدف آمریکا آزادی مردم نیست. نمونه حکومتهای مرتجع و استبدادی و قومی و مذهبی در عراق و افغانستان به روشنی در برابر ماست. آمریکا به دنبال هژمونی سیاسی خود در منطقه و جهان است. مسلما آینده میتواند سیاه و تیره نباشد. آینده در عین حال محصول تلاش ماست. اما در پایان این جنگ رژیم اسلامی میتواند وحشی تر و هارتر کماکان بر سر کار باشد. جنگ دست رژیم را برای یك تعرض ارتجاعی گسترده تر باز میكند. از این رو است که بخشهایی از حاکمیت اسلامی به استقبال جنگ میروند. جنگ را مائده ای آسمانی برای تضمین بقای حکومت ضد انسانی خود میدانند.
بدون تردید جنگ و حملات نظامی میتواند ماشین نظامی و سرکوب رژیم را در تقابل با میلیتاریسم آمریکا تضعیف کند. میتواند ضربات مهلکی به توان و قدرت مانور نظامی رژیم اسلامی وارد کند. اما مساله این است که جنگ منجر به تقویت موقعیت مردم در قبال رژیم اسلامی نخواهد شد. جنگ منجر به تغییر توازن قوای سیاسی به نفع مردم نخواهد شد. قربانیان درجه اول این جنگ عادی ترین مردم هستند. همان مردمی که باید رژیم اسلامی را بزیر بکشند. همان مردمی که باید عامل تحقق امر آزادی و برابری و رفاه همگان باشند. مراکزی که بمباران خواهند شد، تماما در مراکز شهرها قرار دارند. چنین تصوراتی ضد انسانی و ارتجاعی است. آنها که میگویند "مرگ یکبار، شیون یکبار" آیا خود حاضرند در صف اول قربانیان این جنگ قرار گیرند؟ آیا حاضرند به اجساد تکه تکه شده نگاه کنند و بگویند مرگ یکبار شیون یکبار؟ کدام سیاست ضد انسانی میتواند نظاره گر چنین رویدادهای خونینی باشد و روی خود را برگرداند و "خونسرد" بنویسد که "این بهایی است که باید برای سرنگونی رژیم اسلامی پرداخت"؟ چرا؟ چه کسی گفته است که مردم باید چنین بهایی در مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی بدهند؟ ما راه حل انقلابی خودمان برای سرنگونی رژیم اسلامی را داریم. راه حلی انسانی، راه حلی متمدنانه، راه حلی کارگری و کمونیستی. راه حلی که مستلزم چنین "هزینه هایی" نیست. ما به بمب افکنها و موشکهای کروز و بمب های سنگر شکن نیازی نداریم. ابزار اصلی ما سازماندهی و تشکل و آگاهی و حزبیت و اتحاد و تامین هژمونی سیاسی بر جنبش توده های مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی است. ما برای پیروزی مسلح میشویم اما برای گرفتن اسلحه از دست کسانی است که اسلحه را به طرف مردم گرفته و شلیک میکنند. پیروزی بر جمهوری اسلامی یک پیروزی سیاسی و نظامی است.
آیا جنگ منجر به فرار سران رژیم اسلامی و نتیجتا شکل گرفتن شورشهای شهری خواهد شد؟ پاسخ چنین سئوالی یک آری و یا نه ساده نیست!؟ به دو فاکتور باید اشاره کرد. فرار سران رژیم و شکل گیری شورشهای شهری همزمان با آن. چنین آینده ای بسادگی قابل پیش بینی نیست. فرار سران رژیم اسلامی در پروسه شدت گیری عملیات جنگی و از هم پاشیدن شیرازه رژیم اسلامی امری ممکن اما چندان محتمل نیست. مستلزم حضور نیروی نظامی زمینی آمریکا است. بدون حضور لشگر دویست هزار نفری آمریکا در عراق صدام حسین همچنان در کاخ خود، مانند دوره اول جنگ، حکومت میکرد. از طرف دیگر سیاست اعلام شده ما تلاش برای سازماندهی هر اعتراض توده ای و اجتماعی است. ما میکوشیم هر اعتراض اجتماعی را سازماندهی و هدایت کنیم. آن را پلکانی در جهت تعرض نهایی به رژیم اسلامی و تصرف قدرت سیاسی قرار دهیم. اما شرایط غیر جنگی را شرایط مساعد تری برای شکل گیری اعتراضات و شورشهای شهری و سازماندهی میدانیم. ما جنگ و فقر و فلاکت و بی خانمانی را عامل مٽبتی در تحولات سیاسی مورد نظر خودمان نمیدانیم! چنین نگرشی تماما ضد انسانی و بیمارگونه است.
ما راه ساده تری را برای سرنگونی رژیم اسلامی میشناسیم. ما تمامی توده های مردمی را که برای سرنگونی رژیم اسلامی روز شماری میکنند، به اردوی خودمان در مبارزه علیه رژیم اسلامی و تحقق آرمان دیرینه مردم دعوت میکنیم. ما مردم را به اردوی کمونیسم کارگری فرامیخوانیم. این تنها اردوی آزادیخواهی و برابری طلبی و انسانیت در ایران است. این تنها اردوی سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی است.
یک دنیای بهتر:جنگ و سناریوی سیاه. آیا سناریوی سیاه یک نتیجه محتوم جنگ است؟ آیا وقوع چنین سناریویی غیر ممکن است؟ برای پیشگیری چنین سناریویی چه باید کرد؟ در صورت وقوع چه باید کرد؟ آیا استراتژی سیاسی ما در شرایط سناریوی سیاه تغییر میکند؟ راه خروج از سناریوی سیاه کدام است؟ چه عنصری در سیاست برجسته میشود؟ چه ارزیابی از تبلیغات حزب کمونیست کارگری در این رابطه دارید؟
على جوادى: سیر و ویژگیهای جنگ احتمالی به دقت ریاضی قابل پیش بینی نیست. جنگ میتواند موجب در هم ریختن شیرازه جامعه و شکل گیری سناریو سیاه شود. این یکی از احتمالات است. اما محتمل ترین شق تحولات سیاسی جامعه ایران نیست. همانطور که شکل گیری یک انقلاب کارگری از دل جنبش سرنگونی یک واقعیت محتمل و مطلوب است. اگر این جنگ ارتجاعی را بر خلاف برخی از تحلیلهای رهبری حزب کمونیست کارگری "ّفرصت ساز" ندانیم نتیجتا باید قبول کرد که جنگ با ارفاق بسیار یک عامل شکل دهنده سناریوی سیاه است. همانگونه که جنگ در عراق چنین وضعیتی را ایجاد کرد. بعلاوه وقوع سناریوی سیاه فقط مساله ای محدود به جنگ نیست. سناریوی سیاه یکی از مخاطرات احتمالی روند سرنگونی رژیم اسلامی است. مساله این است که "سرنگونی رژیم اسلامی، بر خلاف رژیم شاه، قطعا با تبخیر آن و اعلام همبستگی بقایای آن با رژیم جدید همراه نخواهد بود. جریان اسلامی در منطقه زنده است و بعلاوه امروز دوره خانخانی نظامی حتی در قلب اروپاست. ... شکست جمهوری اسلامی طیفی از احزاب مسلح اسلامی از خود بجا میگذارد که باید یک به یک خنٽی و از دور خارج شوند." (منصور حکمت، رویای ممنوع مجاهد) این فاکتورها تماما به قوت خود باقی هستند. واقعی اند. منطقه جولانگاه دستجات تروریستی اسلامی است. بعلاوه بر خلاف تصورات ساده انگارانه برخی، نفس سرنگونی رژیم اسلامی، آلترناتیو سناریوی سیاه نیست.
اما ایران عراق نیست. افغانستان نیست. موقعیت جامعه در ایران کاملا متفاوت است. حضور قدرتمند جنبشهای اجتماعی و جنبش سرنگونی طلبی توده های مردم یک فاکتور اساسی و تعیین کننده در تعیین سیر وقایع و تحولات جامعه است. کمونیسم کارگری یک نیروی قدرتمند در جامعه است. بیان آرزوها و آرمان آزادیخواهانه مردم است. مردم اسیر دست گروهها و دستجات تروریست اسلامی و قومپرست و آریایی نیستند. مستاصل نیستند. میتوانند بشوند. هیچ واکسنی هنوز تمام جامعه را از زهر دستجات تروریست اسلامی و قومپرست و آریایی مصون نکرده است. اما تمام تلاش ما مبتنی بر جلوگیری از شکل گیری چنین سناریویی در عین پیشبرد استراتژی سیاسی مان مبنی بر تصرف قدرت سیاسی خواهد بود.
از نقطه نظر ما سناریوی سیاه اگر چه یک احتمال است، اما قابل اجتناب است. باید جلوی آن گرفته شود. نفس زندگی و بقاء میلیونها انسان به این تلاش بستگی دارد. تنها آن روند سیاسی ای که مبتنی بر تعهد بر تامین وسیعترین حقوق مدنی و رفاهی و مخالفت با هر نوع تبعیض و نابرابری در کشمکش جنبشها و نیروهای اجتماعی باشد، میتواند بنوعی ضامنی در جلوگیری از کابوس سناریوی سیاه باشد. متعهد کردن بخشهای وسیعی از اپوزیسیون به چنین مفاد و مقرراتی در پروسه سرنگونی رژیم اسلامی یک تلاش ما برای خنٽی کردن سناریوی سیاه است. تلاش ما بر پیشبرد گسترده ترین و رادیكال ترین مبارزات مردم سرنگونی طلب علیه چنین وضعیت احتمالی سیاهی است. سرنگونی یكپارچه و تمام عیار رژیم اسلامی تحت پرچم آزادیخواهانه و برابری طلبانه كمونیست كارگری تضمین واقعی كمرنگ كردن سناریوی سیاه در جامعه است.
ما در عین تلاش برای جلوگیری از سناریوی سیاه بر پیشبرد استراتژی خود مبتنی بر سازماندهی انقلاب کارگری تاکید داریم. اما شکل گیری چنین سناریوی دهشتناکی تنها زمینه ها و شرایط پیشروی ما برای تحقق اهدافمان را تغییر میدهد و نه هدفمان را. سیاست ما در قبال چنین سناریویی بارها قبلا بیان شده است. ما تلاش میکنیم تا این جریانات سناریوی سیاهی را از صحنه جارو کنیم. چنین پروسه ای مستلزم ایجاد ارتش کارگری و سرخ است. مستلزم جنگ است. جنگ برای خارج کردن زندگی مردم از اسارت این دستجات تروریستی و آدمکش. چنین امری بدون شکل دادن به یک حزب قدرتمند مسلح قابل تحقق نیست. در شرایط سناریوی سیاه نقش حزب مسلح کمونسیتی کارگری که شر دستجات تروریستی را از سر مردم کم میکند، یک فاکتور تعیین کننده و سرنوشت ساز است. سرنگونی رژیم اسلامی میتواند پروسه های مختلف بخود بگیرد. اما ما همزمان برای سرنگونی رژیم اسلامی و یک پیروزی کارگری و برقراری یک جمهوری سوسیالیستی مبارزه میکنیم. 
تبلیغات و سیاست رهبری حزب کمونیست کارگری در قبال سناریوی سیاه نشان از یک لاقیدی غیر اجتماعی نسبت به مخاطراتی است که جامعه را تهدید میکند. سیاستی برای جلوگیری از سناریوی سیاه ندارد. بدتر، حتی امکان شکل گیری چنین تحول سیاهی را انکار میکنند. همان عکس العملی را از خود بروز میدهند که دستجات چپ سنتی و پوپولیستی در قبال چنین مبحٽ استراتژیکی از جانب منصور حکمت از خود نشان دادند. این هم یکی دیگر از مختصات پروژه "عبور از منصور حکمت" است. به تغییر شرایط سیاسی اشاره میکنند. بدون تردید جامعه نسبت به گذشته تغییر کرده است. موقعیت جنبشهای اجتماعی تغییر کرده است. کمونیسم کارگری نقش روشن و قابل رویتی در تحولات دارد. تردیدی نیست. اما مساله این است که عوامل شکل دهنده سناریوی سیاه تغییری نکرده اند. همچنان در صحنه حضور دارند. فعالند! رهبری این حزب خوشخیالی ساده انگارانه را جایگزین واقعیات سخت و خشن کرده است. نتیجتا واقعیت را انکار میکنند. در بهترین حالت سناریوی مطلوب خود را جایگزین واقعیت ناگوار میکنند. تنها سناریو تحولات را سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی میدانند. اما برای شکل گیری این سناریو هم چندان فعال نیستند. به انتظار حوادٽ انقلابی نشسته اند. از قرار قدرت سیاسی در فصل آخر کتابی است که بالاخره روزی به خواندن آن فصل خواهند رسید. نمایش و افه های سیاسی را جایگزین سازماندهی عملی و کمونیستی در جامعه کرده اند. عمدتا یک ماشین تبلیغ و افشاگری اند. خواهان انقلابند. اما حزبی برای سازماندهی و رهبری انقلاب کارگری نیستند. برای ما مایه تاسف است که شاهد چنین تحولی در حزبی باشیم که منصور حکمت بنیان گذاشت.
یک دنیای بهتر:قوم پرستان بلوچ و کرد و عرب و آذری و نیروهای ضد اجتماعی مانند مجاهدین جنگ را ابزار "آزادی ایران" میدانند. مسعود رجوی اعلام کرده است که بزرگترین خطر جنگ نیست، جنبش ضد جنگ است؟! این صف مدافعین جنگ است. نقش این جریانات را در صورت وقوع جنگ چگونه ارزیابی میکنید؟ چه مخاطراتی از این جنبه جامعه و مردم را تهدید میکند. برای کدام شرایط باید آماده بود؟
سیاوش دانشور:ناسيوناليسم قومى و متعصب، در شکل مشخص پساجنگ سردى اش، محصول "نظم نوين" است. این ناسیونالیسم قبلا هم وجود داشت اما در دوران جنگ سرد اهدافش را در پوشش سوسياليسم ملى و خلقى و ناسيوناليسم ضد امپرياليستى دنبال ميکرد. در دوره پيشين تا اين حد متحجر و واپسگرا نبود. اما امروز تماما از عناصر و بازيگران لاينفک استراتژيهاى ارتجاعى ميليتاريستى آمريکا هستند. جنگ براى طيف ناسيوناليسم قوم پرست مرحله اى حياتى در استراژى قدرت سياسى است. منظور اين فرقه هاى دست ساز و بى ريشه اجتماعى از "آزادی ایران"، همانى است که بوش از "آزادی عراق" داشت. يعنى بقدرت رسيدن چلبى و سيستانى و مقتدا صدر و طالبانى و بارزانى هاى ايران. منظور اينها از "آزادی ایران"، تبديل جامعه به صحنه جنگ داخلى و پاکسازى قومى و بمب و انتحار و گانگستريسم سياسى و نظامى است. اين جريانات راسا و در شرايط متعارف پلاتفرمى براى بسيج جامعه و سرنگونى ندارند. اساسا در چنين روندى ذينفع نيستند و عليه آنند. لذا مطلوبيت جنگ براى اين جريانات، درست مانند مطلوبيت جنگ براى جناحهائى از بورژوازى در اين تخاصم، ادامه سياست و استراتژى آنها و مهمترين رکن آنست. در مورد مجاهدين مسئله کمى فرق ميکند. مجاهد ترکشى از جنبش ملى اسلامى است. مجاهد در بن بست کامل سياسى است. عليرغم اينکه اين جريان راجع به خود چه ميگويد و چگونه هوادارانش را توجيه ميکند، واقعيت اينست که استراتژى مجاهدين در اين سالها قدم به قدم شکست خورده و بيش از پيش اين جريان را به يک فرقه مذهبى تبديل کرده است. و فقط عملکرد و سياست مجاهدين نيست که اين وضعيت را ببار آورده است. تحولات سياسى و اجتماعى جامعه ايران، رودروئى مردم با حکومت مذهبى، جايگاه و سرنوشتى که کلا جريانات مذهبى در اين تحولات يافته اند، افق مجاهد را کور ميکند و به بن بست ميکشاند. در چنين شرايطى و بعد از سندروم عراق، تنها راه بقاى مجاهد به صف شدن در کنار ارتش آمريکاست. براى مجاهد اين دور آخر بازى است. اگر جنگى دربگيرد، مجاهد بعنوان يک نيروى فعال مانند "ارتش آزاديبخش کوسوو" انجام وظيفه خواهد کرد و آينده اش را هم به فرجام اين جنگ گره خواهد زد. اما اگر جنگ منتفى شود، مجاهد اولين قربانى است. آينده اش هرچه ميتواند باشد، اما مجاهدين امروز قطعا نيست. و بالاخره اينکه در صورت وقوع جنگ، مجاهد تنها فرقه اسلامى بيرون حکومت نيست. از اين نوع دستجات نظامى دشمن حکومت به وفور خواهيم داشت. از نوع اسلام القاعده اى قوم پرستان بلوچى، کسانى که ويدئوى سربريدن و اعدام صحرائى در اينترنت پخش ميکنند، تا سلفى ها و لشکرهاى امام زمانهاى تازه ظهور کرده!
نقشى که قوم پرستان و جريانات مذهبى مانند مجاهد ايفا ميکنند، نقش نيروى زمينى ارتش آمريکا در داخل کشور است. اينها قرار است هرجا توانستند به رژيم اسلامى و امکاناتش حمله کنند، در همراهى با فرماندهان آمريکائى عمليات تروريستى انجام دهند، زندگى مردم را به گرو بگيرند، نفرت ملى و قومى و مذهبى ايجاد کنند، باجگيرى کنند، و عليه نيروهاى آزاديخواه و کمونيست و طبقه کارگر وارد عمل شوند. اين جريانات فى النفسه و بدون جنگ، عناصرى حاشيه اى و بيربط به روندهاى سياسى جامعه و جدال طبقاتى اند. اما در شرايط بهم ريختگى و دوره اى که مردم نسبتا به عقب رانده شدند، اينها ميداندار خواهند شد و زير پوشش فضاى شوم و سياه بمب و کشتار و رعب ناشى از آن، به عنوان نيروهاى دست ساز و مسلح شده توسط آمريکا به جان مردم مى افتند. اينها خود از مصائب جنگ براى مردم و کاتاليزور واپسگرائى در جامعه و تعميق جنگ هستند. در ماهيت ارتجاعى اين جريانات فرقه اى و ضد جامعه کوچکترين ترديد و توهمى نبايد داشت. مواضع اعلام شده اينها مدتهاست که هر ناباورى را قانع کرده است که توهمى درکار نباشد. اما شناخت جامعه و کمونيسم از اين جريانات و شرايطى که ميتوانند خلق کنند و هشدار به جامعه و طبقه کارگر يک قسمت بحث است. سازماندهى مقابله با اين جريانات توسط اردوى آزادى و برابرى و سوسياليسم وجه مهمتر مسئله است. فقط اين را بايد اينجا تاکيد کرد که کمونيسم کارگرى در چنين اوضاعى، بعنوان يک نيروى مدافع جامعه و مدنيت و آزادى و بعنوان نيروئى که بايد به اين اوضاع به نفع کارگر و کمونيسم خاتمه دهد، در صحنه است. سياست ما رها کردن جامعه زير دست و پاى اسلاميستها، تروريستها، قوم پرستها و نژاد پرستها نيست. اردوى کمونيسم کارگرى که ظرفيت بسيج جامعه را بيشتر از هر نيروئى دارد، با قدرت وارد صحنه ميشود و براى شکست و از ميدان بدر کردن اين نيروها تلاش خواهد کرد. به عبارت ديگر، استراتژى قدرت سياسى ما و پيروزى کمونيسم در ايران در اين دوره و پبشبرد آن، دقيقا تابعى از اينست که برنامه کمونيسم براى هر مقطع مشخص اين بحران چيست. بدون يک حضور قدرتمند سياسى و نظامى کمونيسم کارگرى، که صف متفاوتى را در مقابل خيل جنگ طلبان و نيروهاى ارتجاعى تشکيل ميدهد، کار زيادى نميتوان کرد.
یک دنیای بهتر:ناسیونالیستهای عظمت طلب پس از نوساناتی بنظر میرسد به گرد شعار: "نه جنگ، نه جمهوری اسلامی، نه تجزیه طلبی" گرد آمده اند. چقدر این صف در مقابل جمهوری اسلامی است؟ آیا آنطور که این نیروها ادعا میکنند "خطر تجزیه ایران" و یا خانخانی قومی یک واقعیت ایران در پس جنگ است؟ سرنوشت این صف را کلا چگونه می بینید؟
سیاوش دانشور: موضع سياسى ناسيوناليسم عظمت طلب را بايد به حساب کمرنگ شدن جايگاه استراتژيک اين جريان بورژوائى در دنياى بعد از جنگ سرد و استراتژيهاى نظم نوين جهانى گذاشت. تحولات منطقه يکى پس از ديگرى نشان داد که فقط اين نيروها و نظام آلترناتيوشان ديگر همان نمايندگان مورد توجه آمريکا نيستند، بلکه دولتهاى مشابه و باقيمانده ارتشى هم ناچارند براى بقا خود را با روندهاى جديد سازگار کنند. سلطنت در عراق و افغانستان بى آينده شد و دولت و سکولاريسم ارتشى در پاکستان و ترکيه بايد به نفع اسلام نزديک به غرب عقب نشينى کند. على القاعده بايد موضع جريان ناسيوناليسم پرو غرب در اين بحران، پرچمدارى سياست آمريکا ميبود. اما اين سياست را امروز ناسيوناليسم قوم پرست و اسلاميهاى متفرقه دنبال ميکنند. لذا براى ناسيوناليسم ايرانى در اپوزيسيون، در اين بحران، تنها راه رفتن کنار جمهورى اسلامى است.
قسمت اول اين شعار يعنى "نه جنگ، نه جمهوری اسلامی" تعارف است. موضع واقعى و عملى و سياسى قسمت دوم است يعنى "نه تجزیه طلبی". اين شعار و سياست با علم به اينکه وقوع چنين جنگى جه نيروهائى را آزاد ميکند و چه مخاطراتى براى "تماميت ارضى" دارد – که براى ناسيوناليسم کلا اولويت خاک و نژاد هويت است و مقدم بر هويت انسانى است – اتخاذ شده است. اين جريان بعنوان يک نيروى بورژوائى مخالف جمهورى اسلامى است و نظام مطلوبش جمهورى اسلامى نيست. اما در صورت وقوع جنگ هر پيرايه ضد حکومتى را کنار ميگذارد و تماما در کنار جمهورى اسلامى قرار ميگيرد. و بايد تاکيد کنم نيروى دست چندم متحد جمهورى اسلامى است. چون پرچم دفاع از "خاک پاک و تماميت ارضى و سرزمين شيران" دست جمهورى اسلامى و حکومت در حال جنگ است نه ناسيوناليستهاى اپوزيسيون متحد آنها. ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانى در اين بحران و با اين سياست، درست مانند ناسيوناليسم ميليتانت عرب در بحران عراق و منطقه خاورميانه، دست را به اسلاميها ميبازد. در مورد نگرانى شان در باره "خطر تجزیه ایران" مسئله دو جنبه دارد: اول، تمايلاتى عظمت طلبانه و کور که ريشه اى تاريخى دارد و تا نوعى بيمارى ارتقا يافته و هر موضوعى را "خطرى" براى "تجزيه" ميداند. اين ريشه در همان اولويت و اصالت خاک در تئورى سياسى و جهان بينى و سياست ناسيوناليسم دارد که همواره به ارجح بودن هويت و حقوق و سلامت و تعالى انسان موجود در اين خاک چربيده است. دوم، واقعيات سياسى و مراحل استراتژى خاورميانه اى آمريکا و طرحهاى مخاذن فکرى مانند امريکن اينتر پرايز است. نيروهائى هستند که بسرعت توسط آمريکا حمايت مالى و نظامى ميشوند. اينکه وقوع جنگ بلافاصله به يک خان خانى نظامى شکل خواهد داد و يا يک نتيجه جنگ و تداوم آن ميتواند باشد، به نظر من ثانوى است. مسئله تماما اينست که اين خطر وجود دارد. در دوره جنگ زمينه اش بيشتر و مساعد تر است و در پروسه سرنگونى انقلابى زمينه اش نامساعدتر و سخت تر. اما برسميت شناسى اين خطر و اجتناب از آن در استراتژى هر نيروى سياسى جدى لازم است. مسئله راه مقابله با آنست. به نظر من ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانى جريانى جدى براى مقابله با اين وضعيت هم نيست. چون با اين مواضع و عملکرد تاکنونى و هياهوى "خطر تجزیه ایران"، راسا به رشد و "حق بجانبى" ناسيوناليسم قومى در اپوزيسيون ميدان داده است. در صورت وقوع جنگ نيز، سياست سوپر راست "چو ايران نباشد تن من مباد" منشا دامن زدن به شکاف و نفرت قومى و ملى و تشديد اين اوضاع خواهد شد. ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانى، در شرايط فرضى که کنار اسلام سياسى از حوزه قدرت اسلام در مقابل نيروهاى آمريکا و متحدينش دفاع ميکند، نيروئى است که به سم اسلام سم ناسيوناليسم و نژاد پرستى را پيوند داده است و از ترکيب آن پديده خطرناکى را توليد کرده است که خود يک سلاح کشتار جمعى است. نهايتا اين است که اين سياست نه قادر به دفاع "تماميت ارضى" مورد ادعاى اين جريان است، نه "خطر تجزیه ایران" را منتفى ميکند، نه به شکافهاى ايجاد شده توسط ناسيوناليسم و ناسيوناليسم و نظم نوين خاتمه ميدهد. اين جريان در اين بحران بى افق است. ريشه اين بى افقى بدوا جايگاهش در معادلات سياسى سرمايه دارى معاصر است و در ادامه آن سياست و تاکتيکى است که اين جريان را در جمهورى اسلامى و يکى از طرفين جنگ تحليل ميبرد.
اما آيا "خطر تجزيه ايران" مستقل از تبليغات ناسيوناليسم ايرانى وجود دارد؟ امروز و بدون فرض وقوع جنگ، جامعه ايران در وضعيتى نيست که از يک تقابل قومى رنج ببرد و يا تمايلات جدائى طلبانه و استقلال خواهانه و فدراليستى زمينه اجتماعى ندارد. آنچه طيفهاى مختلف ناسيوناليسم اعم از عظمت طلب و قوم پرست ميگويند با واقعيت زندگى اجتماعى مردم و مسائل جامعه امروز ايران ربط روشنى ندارد. اما با فرض وقوع جنگ و تداوم آن در منطقه، آمريکا ناچار است جمهورى اسلامى را تضعيف و در مرکز محاصره کند. به بهانه عبور کشتى ها و امنيت تنگه هرمز و کنترل بر منابع نفتى ميتوانند راسا يا همراه با نيروهاى چند مليتى منطقه خليج و جنوب ايران را اشغال کنند. ميتوانند با حمايت سياسى و نظامى و چتر ايمنى هوائى، نيروهاى قوم پرست و فرقه اى و مذهبى را در مناطق مختلف عليه جمهورى اسلامى وارد جنگ کنند. شايد امروز آمريکا "طرحى تا به آخر" نداشته باشد و بيشتر پراگماتيسم مسير سياسى اش را تعيين کند. اما در دوره جنگ، که حتى پايان دادن به آن براى طرفين بايد با قدرت صورت گيرد، آمريکا ناچار است طرحهاى امثال مايکل لدين را به اجرا بگذارد. اين وضعيت ميتواند بحث فدراليسم و يا اعلام حاکميت اين و آن گروه قومى را بدنبال داشته باشد. در مورد "مسئله" ساختن و تحريک قومى و مذهبى البته اينها استاداند.نکته اينست که حتى در چنين وضعيتى از موضع ناسيوناليسم و ايرانيگرى نميتوان در مقابل اين جريانات ارتجاعى ايستاد. با موضع پان ايرانيستى و آريائى نميتوان به جنگ ناسيوناليسم قومى و فرقه هاى مذهبى رفت. "خطر تجزيه ايران" و "تماميت ارضى" فرمول و نقطه شروع ما بعنوان کمونيست کارگرى نيست. اعلام خطر و هشدار ما در قبال اين وضعيت، سرنوشت انسانهاى کنکرتى است که در چنين شرايطى توسط ناسيوناليستهاى متفرقه و جمهورى اسلامى و آمريکا به گرو گرفته ميشوند و جنگشان باعث ويرانى خانه و بيمارستان و کودکستان مردم برسرشان ميشود. کمونيسم از موضع دفاع از آزادى و برابرى مردم ايران و از موضع دفاع اى مدنيت و از موضع سياست انقلابى و رهائبيخش خود مخالف اين نيروها و سياست و سناريوى آنهاست. ما در قبال کل اين جريانات ارتجاعى در چنين وضعيتى حضور خواهيم يافت و با بسيج جامعه و اعمال قوانين خود نماينده مدنيت سوسياليستى خواهيم بود.      
یک دنیای بهتر:بخشهایی از نیروهای دوم خردادی اکنون به گرد "شورای ملی صلح" گرد آمده اند. چه اهدافی را دنبال میکنند؟ رئوس نقد حزب اتحاد کمونیسم کارگری به سیاستهای این "شورا" چیست؟ چگونه به رژیم اسلامی تخفیف میدهند؟ آینده این تلاشها را چه می بینید؟ آیا ما شاهد جمع شدن مجدد این اردو این بار به گرد "شورای ملی صلح" و مقابله با جنگ خواهیم بود؟ آیا تاریخ دوم خرداد تکرار شدنی است؟
آذر ماجدی:شورای ملی صلح توسط خانم شیرین عبادی و كانون مدافعان حقوق بشر بنیان گذاشته شده است. شعار آنها "جنگ نه ، صلح و حقوق بشر آری" است. برای تحلیل این حرکت باید هم اهداف اعلام شده این شورا و هم گرایش موسسین آن را در نظر گرفت.
خانم عبادی به گرایش ملی – اسلامی تعلق دارد. ایشان بعنوان یک مصلح اجتماعی شناخته شده است. دفاع ایشان از اسلام، با این عنوان که اسلام با حقوق بشر و حقوق زنان در تناقض نیست شهره خاص و عام است. دفاع از دولت خاتمی، اعلام اینکه جایزه نوبل را به خاتمی باید تقدیم کرد و دست بوسی مجلس اسلامی پس از بردن جایزه نوبل، همه در کارنامه سیاسی خانم عبادی ثبت است و به ایشان یک سیمای معین سیاسی داده است. ایشان یکی از طرفداران "اصلاح رژیم اسلامی" و نه خلاصی از آن است. به این اعتبار جایگاه و خاستگاه خانم عبادی در عرصه سیاسی – اجتماعی تعیین میشود. ایشان به گرایش ملی – اسلامی و به جریان دو خرداد تعلق دارد.
اهداف این جریان برای همه معرفه است. دو خرداد اکنون دیگر بعنوان یک گرایش سیاسی به گذشته متعلق است و آینده ای ندارد. این را خود این جریان نیز میداند. چند سال پیش خودشان مرگ دو خرداد را اعلام کردند. البته تلاش برای اصلاح رژیم و یا بازسازی آن بعنوان جمهوری اسلامی از نوع دوم میتواند همیشه بعنوان یک هدف و آرمان به حیات خود ادامه دهد. اما تبدیل آن به یک جنبش اجتماعی دیگر امکانپذیر نیست. شعار اعلام شده توسط شورای ملی صلح همین جمهوری اسلامی نوع دوم را مد نظر دارد. "جنگ نه، صلح و حقوق بشر آری" یعنی حفظ شرایط موجود با اصلاحاتی به نفع بهبود حقوق بشر. ممکن است بما خرده گرفته شود که موقعیت فعالینی که به شکل علنی در داخل کشور فعالیت میکنند را درک نمیکنیم. ما بارها و بارها به این مساله پاسخ گفته ایم. کسی انتظار ندارد که اینها شعار مرگ بر جمهوری اسلامی سر دهند. اما دفاع از یک جناح از رژیم، دفاع از اسلام و اکنون دفاع از حق رژیم اسلام برای دستیابی به انرژی هسته ای اینها همه این گرایش را در کنار رژیم اسلامی قرار میدهد، منقدین رژیم ولی در کنار آن. در مورد مطالبه حق رژیم اسلامی در دستیابی به انرژی هسته ای پایین تر بیشتر توضیح خواهم داد. اینجا به یک نکته اشاره میکنم. تلاش نیروهای مخالف رژیم اسلامی اخراج این رژیم از کلیه نهادهای بین المللی است. اعلام این مساله به دنیا که این دولت را نباید بعنوان دولت ایران به رسمیت شناخت، مردم ایران دارند میکوشند آن را به زیر بکشند. آنگاه اعلام حق برخورداری از انرژی هسته ای در شرایط حاضر برسمیت شناسی این رژیم و اقدامات هسته ای آن است. این مغایر و مخالف مبارزات و تلاش های اپوزیسیون رژیم اسلامی است.
کاملا روشن است که در صورت شروع جنگ این جریان به دفاع از رژیم خواهد پرداخت. اعلام خواهد کرد که "تضاد عمده" مبارزه با دشمنان خارجی است و نقد شان از رژیم اسلامی و مخالفت شان با آنرا حاشیه ای خواهند کرد. "دفاع از میهن" به شعار اصلی آنها بدل خواهد شد. در صحت این حکم یک لحظه تردید نیز جایز نیست. این سیاست کاملا به نفع جمهوری اسلامی و به زیان مبارزات مردم برای آزادی و خلاصی از شر رژیم تمام خواهد شد.
بنظر من دفاع آنها از حق رژیم اسلامی در برخورداری از انرژی هسته ای بیانگر اینست که اینها نه تنها توجیه آمریکا برای حمله نظامی را پذیرفته اند، بلکه پاسخ رژیم را که قصدش صرفا تامین انرژی هسته ای است را نیز قورت داده اند. لذا با اعلام اینکه "ایران" حق برخورداری از انرژی هسته ای را دارد، دارند بعنوان یک میانجی میان آمریکا و رژیم اسلامی عمل میکنند. به آمریکا میگویند لازم نیست حمله کنی، هدف تاسیسات هسته ای صرفا "صلح آمیز" است. این استدلال و دفاعیه نه تنها ماهیت واقعی جنگ را پنهان خواهد کرد، بلکه به دفاعیات آمریکا و رژیم اسلامی، این دو قطب تروریسم جهانی، اعتبار می بخشد. بعلاوه، آیا کسی هست که با شناخت از ماهیت رژیم اسلامی و جنبش اسلام سیاسی یک لحظه در هدف واقعی رژیم اسلامی در تاسیس این تسهیلات پیچیده و پر هزینه تردید کند؟  آیا واقعا موسسین و هواداران شورای ملی صلح معتقدند که جمهوری اسلامی این تسهیلات را صرفا برای دستیابی به انرژی هسته ای تاسیس کرده است؟ اگر پاسخ مثبت باشد که باید گفت کسانی که این چنین متوهم و در اشتباه هستند، شایسته قرار گرفتن در مکان رهبری مردم نیستند. اگر پاسخ منفی است و این مساله بعنوان یک تاکتیک، یا بقول معروف پولیتیک زدن، انجام میگیرد، باید گفت که این روش های ملی – اسلامی نتیجه ای جز خاک پاشیدن به چشم مردم ندارد. معلوم نیست که گرایش ملی – اسلامی کی دست از این روشهای بی حاصل و سترون برخواهد داشت؟ این تحلیل دروغین و تبلیغ آن در جامعه اذهان را نسبت به جمهوری اسلامی و اهداف آن مشوب میکند.
تاکنون بخشی از چهره های سیاسی و هنری در داخل کشور و جریان اپوزیسیون پرو رژیم دو خردادی در خارج کشور از این شورا حمایت کرده اند. بنظر من شورای ملی صلح میتواند این جریانات را حول خود متشکل کند و گرد هم آورد. اما این گرد هم آیی مجدد بمعنای قدرت گیری جریان دو خرداد نخواهد بود. آنچه به دو خرداد بعنوان یک جریان سیاسی جایگاه مهمی در سیاست کشور میداد، امید بستن به آن برای اصلاح رژیم بود. در یک مقطع این جریان توانسته بود بخش قابل ملاحظه ای از جامعه را بخود جلب کند. این امکان دیگر وجود ندارد. دو خرداد همانطور که اشاره کردم به گذشته تعلق دارد.
حزب اتحاد کمونیسم کارگری گرایش ملی – اسلامی و کلیه سازمان های وابسته به آن را در برابر مردم افشاء میکند. اهداف آن را برملا میسازد. شورای ملی صلح میکوشد که وضع موجود را حفظ کند. در صورت آغاز حمله نظامی به حمایت از رژیم در مقابل دشمن خارجی بلند خواهد شد. ما این را وظیفه تخطی ناپذیر خود میدانیم تا هر جریانی که میکوشد به حمایت از رژیم عمل کند، افشاء و منزوی کنیم. بنظر من در رابطه با گرایشات سیاسی و جنگ، جریان ملی – اسلامی نقش مخرب تری میتواند ایفاء کند. لذا بخش قابل ملاحظه ای از توجه و تمرکز ما باید روی این جریان باشد.
یک دنیای بهتر:حزب کمونیست کارگری بنظر روز به روز از مواضع کمونیستی این جنبش "عبور" میکند. اصغر کریمی از رهبری این حزب از فرصتهایی که جنگ از میان میبرد و فرصتهایی که میسازد صحبت کرده است. کدام فرصتها را جنگ میسازد؟ چه فرصتهایی مد نظرشان است؟ چرا به چنین مواضعی در می غلطند؟
آذر ماجدی: تا آنجا که به ما و مردم مربوط میشود، جنگ هیچ فرصتی نمیسازد. جنگ کشتار و ویرانی به ارمغان میاورد. جنگ فقر و فلاکت و مشقت به مردم تحمیل میکند. بمب هایی که بر سر مردم ریخته خواهد شد نه فرصت که مرگ تولید میکند. لذا باید دید که زمانی که ح ک ک از "فرصت" صحبت میکند منظورش چیست.
رهبری ح ک ک تحلیل اش بر این استوار است که جنگ و تحریم اقتصادی موجب شورش مردم علیه رژیم اسلامی خواهد شد. میگویند از آن رو که یک جنبش سرنگونی طلبانه وسیع موجود است، در صورت  بمباران و جنگ این جنبش به خیابان ها خواهد ریخت و رژیم اسلامی را سرنگون میکند. زمانی که اصغر کریمی و رهبری ح ک ک از فرصت صحبت میکند، منظورشان اینست.
اولا، حتی اگر این تحلیل درست میبود، این شیوه برخورد فقط از یک دیدگاه بسیار غیر انسانی و بقول منصور حکمت "بیمار گونه" میتواند ناشی شود. یک حزب کمونیستی که در پس بمباران و کشتار و فقر و مشقت مردم فرصت می بیند، بنظر من مارکسیسم و کمونیسم کارگری را درک نکرده است. کمونیسم یک جریان مسئول اجتماعی و انسانی است. منصور حکمت بارها تاکید کرده است که در یک شرایط جنگی ما حتی اگر مطمئن باشیم که با توپ باران یک دهکده میتوانیم دشمن را شکست دهیم، چنین نخواهیم کرد. مردم و خانه و کاشانه شان را توپ باران نخواهیم کرد. چنین حرکتی با اهداف انسانی کمونیسم کارگری در تعارض کامل قرار دارد. این دیدگاه انسانی و این متد با تحلیل های فعلی رهبری ح ک ک کاملا ناخوانی دارد. محکوم نکردن تحریم های اقتصادی و دیدن فرصت در پس بمباران و کشتار مردم هیچ ربطی به کمونبسم کارگری منصور حکمت ندارد.
خط مشی رهبری ح ک ک بنظر من متکی به یک دیدگاه ضد رژیمی از نوع پوپولیستی است. تحلیل هایش دیگر ربطی به متد کمونیسم کارگری و منصور حکمت ندارد. اوضاع را بشدت ساده می بیند. از دیدن پیچیدگی های شرایط عاجز است. با یک فرمول "مردم از رژیم بیزارند و چپ در جامعه رشد کرده است" به این نتیجه میرسند که بمب های ب 52 آمریکا مردم را به انقلاب سوق میدهد. یک ساده نگری محض، تحلیل های پا در هوا.
تحلیل دیگری که به آن متوسل میشوند، باصطلاح کپی برداری از مورد بلشویک ها در جنگ جهانی اول و این فرمولبندی عام ما اول با بورژوازی خودی تسویه حساب میکنیم است. الگوبرداری ناقص از یک شرایط تاریخی کاملا متفاوت.
اولا شما هر جنگی را نمیتوانید به جنگ داخلی تبدیل کنید. شرایط روسیه در سال 1917 با شرایط ایران در سال 2007 و همچنین ماهیت و شیوه دو جنگ کاملا متفاوت است. شعار "سلاح ها به سمت دولت خودی" در شرایط حمله نظامی آمریکا در ایران چه معنایی خواهد داشت؟ کدام سلاح را باید به سوی رژیم هدف گرفت؟ اینها همه ساده انگاری و کلیشه پردازی است. بیاد انقلاب اکتبر میافتند، و از فرصت ها حرف میزنند. تصور میکنند که زمانی که بمب ها بر سر مردم میریزد و شهرها را نابود میکند، رهبری ح ک ک میتواند شعار "سلاح ها بطرف رژیم" بدهد و مردم هم انقلاب کنند. فرصت ها از این تحلیل های سینمای هالیوودی استنتاج شده است.
روشن است که ما بعنوان یک حزب کمونیست کارگری در هر شرایطی میکوشیم که مردم را برای سرنگونی رژیم سازمان دهیم. در شرایط جنگی نیز چنان خواهیم کرد. یک حزب کمونیستی که بطور جدی میخواهد یک انقلاب را سازمان دهد، باید فی الحال مشغول سازماندهی مردم باشد. باید فی الحال توانسته باشد بخش قابل ملاحظه ای از کارگران رادیکال سوسیالیست را بخود جذب کرده باشد، باید توانسته باشد بخش قابل ملاحظه ای از رهبران عملی رادیکال جنبش های اجتماعی اعتراضی را بخود جذب کرده باشد و مشغول سازماندهی شان باشد. آنگاه در شرایط جنگی این سازماندهی را منطبق با شرایط جدید آرایش دهد و برای سرنگونی رژیم خیز بردارد. با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود.
ما از نوع کمونیسمی بوده ایم که هیچگاه به تز پوپولیستی هر چه فقر و مشقت بیشتر باشد فرصت برای انقلاب و سوسیالیسم بیشتر میشود، اعتقاد نداشته ایم و این نوع کمونیسم را نقد کرده ایم. مبارزه کمونیستی برای ما از مبارزه برای بهبود هر روزه شرایط مردم جدا نیست. ما در عین حال هم برای بهبود زندگی مردم و هم برای سازماندهی انقلاب اجتماعی کارگری مبارزه میکنیم. این دو مبارزه با هم پیوسته است. لذا این تصور که بمباران وحشیانه مردم و جامعه فرصت برای پیشبرد و تسریع انقلاب سوسیالیستی ایجاد میکند، هیچ ربطی به کمونیسم کارگری ندارد. به همان پوپولیسمی مربوط میشود که بر این تصور است هر چه وضع مردم مشقت بار تر شود، فرصت انقلاب باز تر میشود.
بنظر من استفاده از این کلمه فرصت ها بهیچوجه اشتباه لپی نیست. تحلیل ح ک ک مدتی است بر این مساله استوار است. پیش از این خلیل کیوان نیز در نشریه انترناسیونال تحلیلی مشابه ارائه داده بود. این اتفاقی نیست که تاکنون حتی دو خط در مذمت اعمال تحریم اقتصادی از این حزب منتشر نشده است. آیا این رهبری نمیداند که تحریم بانک ها چه معنایی برای مردم و جامعه دارد؟ نمیداند که تحریم بانک ها مانع بسیار بزرگی در مقابل هرگونه مبادله بازرگانی قرار میدهد؟ و این بمعنای کمبود و گرانی شدید کالا ها خواهد شد. آیا واقعا باید این حکم ساده بازرگانی را به این ها توضیح داد؟ فکر نمیکنم. مساله اینجاست که رهبری ح ک ک بر این تصور است که سختی و گرانی مردم را به انقلاب علیه رژیم میکشاند. این سیاست و تحلیل باید افشاء و منزوی شود. دفاع از سیاست "فرصت ها" عملا مدافع آن را در جناح طرفداران جنگ قرار میدهد.*